سفارش تبلیغ
صبا ویژن



قیچی - مارمولک ها در باد






درباره نویسنده
قیچی - مارمولک ها در باد
مدیر وبلاگ : سه نفر[67]
نویسندگان وبلاگ :
موجFM
موجFM[14]
polly
polly[10]
قیچی
قیچی[5]

سلام اسم من مارمولک ها در باده حالا دیگه یکساله مه. سه نفر من رو اداره می کنن. به امید خدا بازم ادامه می دن. وقتی برای اولین بار با هم آشنا شدیم فقط 13 ساله بودن و تازه داشتن رهسپار می شدن به سوی دوم راهنمایی اما حالا می تونن سرشون رو بالا بگیرن و بگن که 14 ساله اند. مارمولک ها در باد. حکایت ثبت شده از یکسال دوستی سه نفره است. به امید این که حکایت سال ها دوستی سه نفره باشه. من یک گنجینه ام
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
مارمولک های 87
مارمولک های 88
مارمولک های 89


لینکهای روزانه
مقام معظم رهبری [29]
کامران نجف زاده [75]
حجاب [41]
سایت حضرت ولی عصر [25]
کودک ایرانیان [50]
ویکی پدیا [74]
فطرس [30]
خبر گزاری پانا [42]
علمی [37]
دست نوشته های سید مهدی شجاعی [63]
سایت مدرسه ی روشنگر [285]
سایت ترویج قرآن [71]
سایت بوی سیب [45]
دنیای یک فرشته [142]
[آرشیو(14)]


لینک دوستان
حنا دختری با مقنعه
سامع سوم
بچه های شهید
نوشته های یک خانم ناظم!
دیوانه ی دل
پنالتی
دراز گیسو عبور می کند...
طنز و جبهه
سارا ؛برای همیشه...
لحظه ها خاطره اند( دره ی عزیزمان)

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
قیچی - مارمولک ها در باد


لوگوی دوستان











وبلاگ فارسی

آمار بازدید
بازدید کل :75651
بازدید امروز : 2
 RSS 

   

برای کشتن یه نفر صدها راه حل وجود دارد:

1-      بکشیمش

2-      از یه جایی بندازیمش پایین

3-      برای کشتن یک پلی می تونیم تلفنش را یک طرفه کنیم و کسی هم به او زنگ نزد

4-      برای کشتن یک عدد موج اف ام هیچ کاری به ذهنم نمی رسه آخه اون ضد ضربه است!

5-      تیر خلاص

6-      کتک تا سر حد مرگ

7-      کله پایش کنیم

8-       صابون به خوردش بدیم 

9-       چاقو تو شکمش کنیم

10-   اگه یه آدم خیلی حساس به تمیزی تکالیفش بود همه ی تکلیفاش رو گل مالی و پاره کنیم!

11-  از یه آدم که صدای خیلی بدی داره خواهش کنیم جیغ بکشه!

12- آگه مثل من یا پلی و یا ... آیس پک خیلی دوست داشت کلی ایس پک بدیم تا بمیره!

13- بره تک روی!

14- اگه براش مبایل بخریم از خوشحالی مثل من سکته می کنه! البته ما که بخیل نیستیم!

15-  قرص

16- تلقین کنیم

17-  گربه بخوردش!

18-  گربه حمله ور شود!

19-  یه گربه جلوی موج اف ام بزاریم سرگرم می شه دیگه اصلا احتیاجی به کشتنش نداره!

20-  برای کشتن یه نفر مثل سعیده می تونیم اس ام اس ها را قطع کنیم ! ( مثل قبلا که اعصاب نداشت! )

21- فَفَ ( برنامه ی تلویزیونی بیست )را قطع کنیم!

22- ...



نویسنده » قیچی » ساعت 2:46 عصر روز یکشنبه 88 مرداد 11

تلفن را قطع کردم و زود آماده شدم!

طبقه ها را پایین رفتیم!

این اولین باری بود که هر 5 تا اعضای خانواده با هم می رفتن ختم چون هیچ کدوم از اعضا بهونه ای نداشتند که مثلا بگن من از فامیلای طرف مامان اینا بدم میاد یا بگن من از فامیلای طرف بابا اینا بدم میاد و ...

خلاصه همگی با هم تشریف بردیم طبقه ی اول برای عزاداری ، عزاداری که نه شام غریبان هم بود یعنی روز دوم!

رفتیم تو و نشستیم یه خورده بعد میوه و خرما و چای آوردن البته نامردا به من چایی تعارف نکردن!

خلاصه یه خرده بعد زحمت کشیدند و چراغ ها را خاموش کردند بعد یه نفر که طرف آقایون بود شروع کرد به گریاندن دیگران ( بی رحم ) و البته خودشم دروغکی پشت میکروفن گریه می کرد و آدم نمی تونست تشخیص بده گریه می کنه یا می خنده بعد لیلا یعنی نوه ی بزرگ احمد آقا ( مرحوم ) شروع کرد به جیغ و داد کردن و شیون زدن و خود زنی که باعث شد گریه ی همه را در آورد و دائم می گفت ای خدا من امروز عزادار 2نفرم و...

بعد همه گریه می کردند و من نگاهشون می کردم بغل دستیمم از فرط بی دستمال کاغذی اشکها و آب بینی اش را با روسریش می گرفت و حال منو و سعیده (خواهرم) را دگرگون کرده بود و در آن لحظه دچار دگردیسی مزمن شدیم!

و بالاخره به زور و اصرار سعیده ، من و مامانم و سعیده 2 طبقه به بالا رجعت کردیم وقتی رسیدیم مادرمان فرمودند که شام غذاهای یک هفته پیش را می خوریم! من موندم این مادران گرامی چقدر خلاقیتشون بالاست مهمان ها می آیند غذا می خورند می روند آن وقت ما باید هم ظرف بشوریم ، هم خانه را مرتب کنیم ، هم غذاهای مانده را بخوریم و هم بگوییم به به و خیلی خوشمزه بود، دستتان درد نکنه!

خلاصه من شروع کردم به سعیده کلی غر زدن که چرا نگذاشتی شام بمانیم و ...

و سعیده گفت: مثل دیروز می خواهند شام جوجه کباب بدهند و ارزشش را ندارد و در ضمن اگر شام می خواستیم بخوریم باید کلی انرژی صرف می کردیم و تا آخر شب باید همان جا می نشستیم و با شیون های لیلا وآن روضه خوان گریه می کردیم ؛ چه کاری است همین جا می نشینیم و آبمیوه می خوریم آنها که همسایه ی طبقه ی سومشان را فراموش نمی کنند و آخر شب هم می آیند و جوجه کباب ما را می دهند بدون اینکه انرژی ای مصرف کرده باشیم!  

 و به طرف یخچال رفت و در یخچال را باز کرد و گفت بیا این دوتا ساندیس را بخوریم هر دو ساندیس را دستم داد و رفت که نی بیاورد وقتی نی آورد یکی از ساندیس ها را دستش دادم و گفتم بیا همن جور داشت ساندیس ها را نگاه می کرد گفتم بگیر دیگه نترس فرقی نداره هر دوتاش ساندیس ایرانیه هیچ کدوم رانی یا دلستر یا آبمیوه خارجی نیست!

بعد از زدن این حرف سریع یکی از ساندیس ها را برداشت ؛ از برداشتنش فهمیدم که کلکی در کار است پس دویدم به دنبالش و او فرار کرد!

 وقتی بهش رسیدم گفتم: بیا عوض کنیم!

گفت : من می دانم طعم این دو باهم فرق دارد و اینکه هر طعمی هم که باشد از آبمیوه سیب بهتر است ولی هنوز نفهمیدم مال من چه طعمی است!

  ساندیس او هلویی ای بود و او ساندیسش را از دستم کشید و رفت داخل حمام منم بدو دویدم داخل حمام که دیدم شیر آب را باز کرده و آب می پاشد کمی ایستادم و دیدم که شیر آب را بسته وسعی می کند با نیش ساندیس را سوراخ کند پس پریدم جلوی شیرآب و شروع کردم به خیس کردنش و او سریع از حمام خارج شد پس به دنبالش دویدم به آشپزخانه و شروع کردیم به مذاکره

گفتم:  ببین پایینی ها دارند خودشان را می زنند ما چه کار می کنیم!

گفت : پس دنبال من نیا!

گفتم :دنبال مال دنیا نباش!

گفت :  پس همان ساندیس سیبت را بخور!

بی مقدمه گفتم : خیلی بی شعوری رضا! راجع به کی داری این طوری حرف می زنی؟ ( توی پرانتز بگم این یه قسمتی از دیالوگ فیلم توفیق اجباری است! )

سعیده که از تعجب شاخ در آورده ود اول هیچی نگفت و زد زیر خنده!

 ولی بعد گفت : ببین سارا من تا آخر این ماه میرم مشهد ، دیگه نمی تونی با من ساندیس نصف کنی ها و اون وقت کلی گریه می کنی و من مسخره ات می کنم!

گفتم : هر وقت تو رفتی بعد من ساندیس گیرم اومد بعد تو نبودی بعد تازه از اون طرف دلم می خواست باهات نصف کنم سعی می کنم یادم بمونه که گریه کنم و به تو هم بگم که منو مسخره کنی و ...

و بالاخره با کلی جنگ و دعوا به صورت صلح آمیز ساندیسش را با من نصف کرد و خوشبختانه اینکه بعد از خوردن ساندیس ها تازه علی آمد بالا ولی دیر رسیده بود و شریک سوم کلاه سرش رفت چون ساندیس مورد نظر در معده هایمان تشریف داشتند لطفا...

 و در آخر هم هیچ جوجه کبابی عنایت نشد! اون همه فاتحه فرستادیم ، مادرمان گریست ، نماز وحشت خواندیم ، انرژی مصرف کردیم ، پذیرایی هایی که کردند را قبو کردیم ولی هیچ... ادم توی مردشور خونه کار کنه هم در آمدی داره ها...!

هی...! زندگی...



نویسنده » قیچی » ساعت 9:20 عصر روز چهارشنبه 88 تیر 17

 

این چند وقته که نبودم اتفاقات جالبی افتاده!

سر این مطلب آخر پلی که به گفته ی خودش سیاسی نبوده همه افتادن به جون هم :

- یک سری می خوان با ارامش بقیه را توجیه کنند!(قیچی جان پولی هستم این غلط املایی را درست کردم توجیه نه توجیح)

- سری دوم از دیگران دفاع می کنند!

- سری سوم سکوت می کنند!

- سری چهارم قهر می کنند و می گویند دیگر نظر نمی دهیم!

- سری پنجم اخطار می دن و آرام آرام نفوذ می کنند و حرفشون رو به کرسی می نشونند!

- سری ششم می گن بابا بی خیال!

- سری هفتم که شوتند و مثل ... می گن منو لینک کنید نامردا یا مثل من که اصلا سرشون مشغول عروسی خواهرشونه !(هه هه هه! قیچی نمی تونی این را لینک کنی دیوانه شدم)

- سری هشتم می گن بیاین بحث های سیاسی را ول کنیم و بر گزدیم به همون جو عادی که همه با هم دوستتند و دیگه نه بگیم ندا ، نه موسوی ، نه احمدی نژاد و ... و سعی کنیم این حرفا رو به این جا نکشیم!(پولی هستم چه قدر خشن)

- ...

حالا به نظر من هرکی اینجا حرف خودشو به کرسی می خواد بنشونه!(پولی هستم همه ی ما داریم حق را به کرسی می نشمونیم البته حق مورد نظر خودمون رو)

من با هشتمی موافقم !( هر کی موافق حرف خودشه)

حالا می خوای اصلاح طلب باش ، می خوای اصول گرا باش می خوای منافق ، اسرائیلی ، بی طرف و ... مهم نیست !( پولی هستم منافق و اسراییلی اینجا حق حرف زدن نداره که خودم در کمال بی رحمی می کوبنم تو دهنش)

می خوای ماهواره نگاه کن ، می خوای تلویزیون ، یا می خوای با اینترنت از اخبار واقعی با خبر شو !(قیچی جان باز هم پولی هستم همه اخبار اینترنت هم واقعی نیست در ضمن ماهوراه نبینید بده)

مهم دوستی و رفاقته !(پولی هستم و حرف قیچی جان کاملا صحیحه آیت الله جوادی آملی گفتن بیاییم رقابت را کنار بگذاریم و رفاقت را پیشه کنیم)

در ضمن حالا شما فقط روی بحث های سیاسی به جون هم نمی افتید که روی دقایق حرف زدن با هم و حسود و غیر حسود بودن هم هم با هم دعوا دارین !(فکر کنم فهمیده باشی پولی هستم می خواستم بگم من فقط شوخی کردم؟)

این بچه بازی ها چیه؟(این بچه بازی نیست سرنوشت یک مملکته)

اگه بازم این طوری بشه جف پا می رم تو صورت هرچی خورشید و لیلاست! روشن شد ؟ (قیچی جان شما .... می کنی)

در ضمن اینو برای همه می گم پلی مدیر وبلاگ نیست!(بر منکرش لعنت)

 حالا به نظرم بهتره تمومش کنیم ! نه (در مورد چی حرف می زنی؟)

 



نویسنده » قیچی » ساعت 5:59 عصر روز پنج شنبه 88 تیر 4

از آن جایی که یه ماهی هست اینترنتمان قطعیده بود  امروز شادمانه مشاهده کردیم که اینترنتمان وصلیده !

و از آن جایی که مادرمان از دوران طوفولیت به ما آموخته اند پر حرفی نکنیم ، پر نوشتن را جایگزین کرده ایم ولی هنوز پر حرفی را ترک نکرده ایم!

و اما ...                                                         

اگر تمام پول های دنیا را با موج اف ام شریک می شدم :

 

اول یه سیم کارت پیام رسان ایرانسل برای پلی می خریدم !

بعد تمام آگهی هایی که در مورد پرادو از اول زندگی آدم و هوا تا به الان چاپ شده را به عنوان قدر دانی برایش می دادم !

... ولی قبل از همه ی اینا یه سکته ناقص کوچولو می کردم ( ولی نمی مردم ، شکلکش اشتباهیده ! )  یا اینم که تا چند وقت می خندیدم و اشک می ریختم!

بعد می رفتم علی بیچاره را می کشتم تا ...

و به قول جومونگ و دار و دستش به هدف والا فکر می کردم !

یعنی دعوت کردن خورشید و شب و ابر یا همون سشوار به همراه یاران یعنی عشاقشان !

             

یه مشاور خوب هم برای پلی می گرفتم تا اینقدر نگنه بزنم نزنم ؟

دست دوتا جوان رو هم در دست هم می ذاشتم البته دوتا جوان که نه ، یک جوان و پیر را در دست هم می ذاشتم یهنی همون کروبی با دره خانم ( عروس خانم!‏)

در ضمن می رفتم عضو ستاد می شدم تا اینقدر از پشت پنجره به ستاد بغلی نگاه نکنم !

یک خونه ی مجردی هم برای نرگس جون و خانم خ می گرفتم تا نرگس جون هی سوال ریاضی بپرسه و حال کنه! در ضمن به ایگرگ جان هم که ...

راستی این کار را برای لیلا هم می کردم !

یک کمی از پول هایم را می دادم خانم y تا در زمین بغلی پرورشگاه پلی یک کلاس نقاشی بزند ( منطورم ابر یا همون سشوار است! ) 

در ضمن تمام سشوار ها ، سیب زمینی ها و کتاب های حریم ریحانه رو که روهم موج اف ام بهم داده رو می دادم  به سشوار یا همون ابر تا فکر کنه دفترچه خاطراته!

 

              

دره رو هم به یکی از عشقاش می رسوندم تا اینقدر به پر و پای سشوار و بقیه نپیچه! ( + غزاله خانم ! )

در ضمن دست نخی و ... را در دست هم می ذاشتم تا ایندر نرن love روی !

الو رو هم به عروسی سعیده دعوت می کردم و اینقدر بهش fatemehیا fateme می گفتم تا بالا بیاره!  و در ضمن یه کاری می کردم که کادوی تولد ... را تو خونشون کادو کنه بدون اینکه کسی چیزی ازش بپرسه یا بگه . ( جادو می کنم ! )

یه تلفن خصوصی هم برای نگین می خریدم تا اینقدر منتظر پشت خطی نباشه !

واما یه مراسم تدفین حسابی هم برای علی را می انداختم !

از خدا می خواستم تا دوباره همون جوری بریم کاشان شاید ارشدای مدرسه رو هم با خودمون بردیم البته بچه باحالاشون رو !

واما 1000 تومان پلی رو از حلقومش می کشیدم بیرون و یا اگه باز هم نداد می رم کادوی ... رو ازش پس می گرفتم !

اینقدر پلی رو به کمد شب می زدم تا همون جا طلف شه !

 

واما یک مقداری از عقده هایمان را الان خالی می کنیم !

تا کمکی هم به نگین و فروزان و ... کرده باشیم و اگر نه من اصلا این کار نیستم !

و امروز هم که روز آخر بود اونقدر برای سوما دستمال کاغذی می خریدم که دیگه تسلیم بشن !

راستی دره جان خوش گذشت ؟دلم شکستاگه تونستی بفهمی چی میگم گلم ؟

و این هم نمایی از من پس از مدرسه در خانه ...

 

نقطه سر خط sarasber  ........................................... ( این تغییر ناممه ! )

 



نویسنده » قیچی » ساعت 3:47 عصر روز چهارشنبه 88 خرداد 20

<      1   2