سفارش تبلیغ
صبا ویژن



برای کسانی که دوستشان دارم! - مارمولک ها در باد






درباره نویسنده
برای کسانی که دوستشان دارم! - مارمولک ها در باد
مدیر وبلاگ : سه نفر[67]
نویسندگان وبلاگ :
موجFM
موجFM[14]
polly
polly[10]
قیچی
قیچی[5]

سلام اسم من مارمولک ها در باده حالا دیگه یکساله مه. سه نفر من رو اداره می کنن. به امید خدا بازم ادامه می دن. وقتی برای اولین بار با هم آشنا شدیم فقط 13 ساله بودن و تازه داشتن رهسپار می شدن به سوی دوم راهنمایی اما حالا می تونن سرشون رو بالا بگیرن و بگن که 14 ساله اند. مارمولک ها در باد. حکایت ثبت شده از یکسال دوستی سه نفره است. به امید این که حکایت سال ها دوستی سه نفره باشه. من یک گنجینه ام
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
مارمولک های 87
مارمولک های 88
مارمولک های 89


لینکهای روزانه
مقام معظم رهبری [29]
کامران نجف زاده [75]
حجاب [41]
سایت حضرت ولی عصر [25]
کودک ایرانیان [50]
ویکی پدیا [74]
فطرس [30]
خبر گزاری پانا [42]
علمی [37]
دست نوشته های سید مهدی شجاعی [63]
سایت مدرسه ی روشنگر [285]
سایت ترویج قرآن [71]
سایت بوی سیب [45]
دنیای یک فرشته [142]
[آرشیو(14)]


لینک دوستان
حنا دختری با مقنعه
سامع سوم
بچه های شهید
نوشته های یک خانم ناظم!
دیوانه ی دل
پنالتی
دراز گیسو عبور می کند...
طنز و جبهه
سارا ؛برای همیشه...
لحظه ها خاطره اند( دره ی عزیزمان)

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
برای کسانی که دوستشان دارم! - مارمولک ها در باد


لوگوی دوستان











وبلاگ فارسی

آمار بازدید
بازدید کل :75596
بازدید امروز : 13
 RSS 

   

دست هایم را روی شقیقه هایم گذاشه بودم و در هر حالی که روی کلاسورم خم شده بودم داشتم صفحه ای را نگاه می کردم

کسانی که دوستشان دارم

یک خط مواج بگیر و برو جلو آخرش به دو تا حرف می رسی اف ام! موج اف ام با مداد سیاه و پر رنگ توی صفحه خودنمایی می کرد!

یک قیچی بزرگ با همان مداد کمی آن طرف تر بود! در کنار موج اف ام، کسانی که دوستشان دارم

این ها را که می بینم یاد زنگ تفریح می افتم

دوباره این قیچی کجا رفت

نمی دونم؟!  وزیر خنده می زند

 چرا هی این گم می شه، قیچی! قیچی

را می افتیم جلوی در حیاط با پدیده ای به اسم قیچی روبه رو می شیم که به سختی به خود می پیچد.

بغل قیچی کمی آن طرف تر با حروف درشت و پررنگ نوشته شده یاسی

یاد سوراخ درشت پاک کن یاسی می افتم

و یاد مازمور که کنار صفحه با شکل یک مارمولک خونمایی می کند

چه جوری سوراخش کردی؟

این یه رازه

زدی پاک کنم را سوراخ کردی حالا می گی یک رازه.

 از یاسی و نگین یاد گرفتم!

 خب چه جوری؟

 گفتم که رازه برای یاسی هم همین جوری سوراخه

 

یاد نگین که می افتم نا خوداگاه اسمش به چشمم می آید

- برای ادبیات اون دکلمه هه یک چیزی گفتم شاهکار زندگی راز قانون جاذبه است

ویاد غزال می افتم که کنار نگین نشسته بود و یک دفعه بلند می شود

چته غزال؟

 

و اسم غزال که بالای اسم الو ،نخی است

می خواهم مدادم را بردارم و با تمام وجودم یکی از اسم های آن را صفحه را خط خطی کنم طوری که هیچ اثری ازش به چشم نخوره

یاد وضعیت مفتضحانه ی صبحگاه می افتم

و لب خند تمسخر آمیز کسی که جلوی چشمم می آید با نگاه مغرور

به طرز مسخره ای در آن وضعیت یاد پدر هری پاتر می افتم بدون شک خیلی به هم شبیه اند

من قسمتی از وجود جیمز پاتر را در تو پیدا کردم و متاسفانه بدترین قسمتش را

فکر کردن به آن لبخند حالم را به هم می زند

به یاد غزاله می افتم

 نه تو ضایع نشدی همه تو را دوست دارند برای همین ضایع نمی شی!

حرف غزاله این حس را به من می دهد که دلم می خواهد تا دم در کلاس جست و خیز کنان بروم

نمی دانم چرا وقتم را برای افرادی مثل خانم لبخند تمسخر آمیز تلف کرده ام وقتی کسانی مثل غزاله در دنیا وجود دارند

تمایل زیادم را برای خط خطی کردن آن اسم برای احترام به اسم مقدس دیگران سرکوب می کنم

برای احترام به کسانی که دوستشان دارم

polly به قلم جادویی

 



نویسنده » سه نفر » ساعت 9:31 عصر روز یکشنبه 88 فروردین 23