آمدم بگویم اینجا را یادم نرفته...
اینجا و تمام خاطراتش و تمام لحظاتی که برای مطلب گذاشتن چانه می زدیم... برای نظر گذاشتن می دویدیم... برای خواندن نظرات یادداشت هایمان با هم بحث می کردیم...
و در نهایت سکوی پرشی شد برای وبلاگ نویسی هر کداممان...
اینجا که همه ی کودکی های ما را در بر گرفته... همه ی بهترین های زندگیمان را در خودش فرو خورده و حفظ کرده...
اینجا که در آن ما هنوز 14 ساله ایم... هنوز هر کداممان یک مارمولکیم و عضو یک گروه سه نفره...
اینجا ما هنوز از هم جدا نشده ایم و نمی دانیم چه در پیش داریم...
.
.
.
اینجا خیلی وسعت دارد. خیلی حرف دارد
و هیچ کدام هیچ یک از اینها را یادمان نرفته...
پ.ن: از طرف مارمولک بزرگه! ؛)
+ دیگر برای نوشتن پیر شده ام... پیر و فرتوت و کهنه... :(
نویسنده » قیچی » ساعت 2:50 عصر روز پنج شنبه 92 خرداد 30