دوستان نترسید شرایط تحت کنترل است و هیچ گونه ویروسی در این وبلاگ وجود ندارد الان خودم می رم پی سی جاوا را خفه می کنم!
وای فکرش را بکنید کلی کامپیوتر ویروسی شد هر چه زود تر برید یک آنتی ویروس بیاورید اگر کامپیورتان را دوست دارید
ولی هم اکنون هیچ مشکلی در وبلاگ ما وجود ندارد!
زهرا جون خیلی ممنونم!
قیچی می گم: ...!
مازمور جان چرا تو دم به دیقه شکست می خوری؟
یاسی یک وقت همچین حماقتی در حذف کردن وبت نکنی ها!
مازمور اگر به آرزوی محال رسیدی چرا زنگ نزدی؟
چرا هر کی می تونه مدرسه را تعطیل کنه به من هم یاد بده!
موج اف ام چه کوتاه!
و در آخر ...
نگران نباشید ویروس ها نقل مکان کردند!
در هر حال از رفیق های خودم ویاسی و قیچی هستند دیگر چه می شه کرد؟
هری پاتر برای همیشه....
فی امان الله....
نویسنده » سه نفر » ساعت 10:12 عصر روز یکشنبه 88 فروردین 16
خداحافظ ، همین حالا . همین حالا که من تنهام ، خداحافظ به شرطی که بفهمی ، تر شده چشمات ..
خداحافظ کمی غمگین ، به یاد اون همه تردید
به یاد آسمونی که منو از چشم تو می دید ...
اگه گفتن خداحافظ ، نه این که رفتنت ساده اس ، نه اینکه می شه باور کرد ، دوباره آخر جاده است ،
خداحافظ به شرطی که نبندیم دل به رویا ها
بدونیم بی تو و با تو ، همینه ، رسم این دنیا ...
خداحافظ خداحافظ ، همین حالا ...خداحافظ !
هیچ منظوری نداشتیم و تنها می خواستیم گوشه ای از آرشیو موسیقی خویش را به رخ شما دوستان گرام بکشیم و البته برای در آوردن حرص دوست عزیزمان !
نویسنده » سه نفر » ساعت 2:19 عصر روز یکشنبه 88 فروردین 16
ساده بگیم:
عیدتون مبارک!
نویسنده » سه نفر » ساعت 4:13 عصر روز یکشنبه 87 اسفند 25
وقتی نیستی نه هستهای ما چونان که بایدند،نه بایدها
مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض میخوانم
عمری است لبخندهای لاغر خود را در دل ذخیره میکنم
برای روز مبادا........
اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هرچه باشد،روزی شبیه دیروز،روزی شبیه فردا،
روزی درست مثل همین روزهای ماست.
اما کسی چه میداند،شاید امروز نیز روز مبادا باشد.
وقتی نیستی،نه هستهای ما چونان که بایدند،نه بایدها
هر روز بی تاب، روز مباداست.
آیینهها در چشم ما چه جاذبهای دارند...
آیینهها که دعوت دیدارند.......
دیدارهای کوتاه از پشت هفت دیوار ....
دیوارهای صاف،دیوارهای شیشهای شفاف،
دیوارهای تو،دیوارهای من،دیوارهای فاصله بسیارند.
آه.......دیوارهای تو همه آیینهاند،
آیینههای من همه دیوارند.
نویسنده » سه نفر » ساعت 3:59 عصر روز چهارشنبه 87 اسفند 7
نویسنده » سه نفر » ساعت 9:20 عصر روز چهارشنبه 87 بهمن 16
نویسنده » سه نفر » ساعت 10:6 عصر روز جمعه 87 بهمن 4
من نسکافه نمی خورم!
نسکافه داغ است
داغ تر از آن تکه سربی که نشست توی سینه ی محمد
وقتی نشسته بود
در آغوش پدر
من نسکافه نمی خورم!
نسکافه تلخ است
تلخ تر از آن روزی که پدر زینب را گرفتند
و کشان کشان انداختند
توی آن ماشین آهنی
که حتی پنجره نداشت
من نسکافه نمی خورم!
نسکافه سیاه است
سیاه تر از آن شبی که هانیه و مادربزرگش را
از خانه بیرون انداختند
و یک غول آهنی روی سقف خانه شان راه رفت
من نسکافه نمی خورم!
من افتخار می کنم که نسکافه نمی خورم
بگذار همان چهار جوان اسراییلی
بنشینند زیر سایه ی درخت پرتقال خانه احمد
ونسکافه بخورند
وبخندند به ریش همه شیوخ عرب
من نسکافه نمی خورم! من نسکافه نمی خرم!
من حتی یک ریال هم نمی دهم
که بشود آن تکه سرب
که بشود یک قطره بنزین برای آن ماشین آهنی
که بشود بند پوتین آن سرباز اسراییلی
من نسکافه نمی خورم!
.نسکافه فقط همان یک فنجان قهوه نیست
همان پیراهنی است که تو پوشیدی
و من پوشیده ام
همان گوشی موبایل است که تو خریدی
من نسکافه نمی خورم!
نویسنده » سه نفر » ساعت 7:58 عصر روز چهارشنبه 87 دی 25