به زور دیدن تکرار فیلم سینمایی شبکه 3 هم که شده بود ، ساعت یازده و نیم از خواب بیدار شدم . البته بیدار نشدم و از خواب پریدم . بازم خواب دیدم همه مردیم ! می دونید چیه ، من از این خوابا زیاد می بینم : یه بار با پرادومون تصادف می کنیم و می افتیم تو دره . یه بار هم همگی با هم معتاد می شیم که این یکی از آثار منفی مستند شوک بود . یه بار هم ......
این دفعه تو جاده ی چالوس بودیم ، نه نه .....سوار قایق بودیم و قایق غرق شد و ما مردیم !
این ها همه بهانه ی خوبی بود تا یک روز تکراری مرا خراب کند . بر خلاف تصورم هم فیلم سینمایی خیلی چرت نبود ولی لوس تموم شد .
در کمدو باز می کنم و دفتر خاطراتم رو بر می دارم . صفحه ی 215 . یادداشت غزال :
مرا رود و تو را دریا کشیدند / مرا پایین ، تو را بالا کشیدند
برای خواهش چشمان من بود / که این گونه تو را زیبا کشیدند !
...حس مبهمی به من می گفت که غزال دفتر خاطراتمو با نامه های عاشقانه اشتباه گرفته ......برای جلوگیری از افکار منفی سریع تر به صفحه ی 213 مراجه کردم . یادداشت Polly . معلوم بود اون روز ها ارادت خاصی به فضای خالی پیدا کرده بود . کاشکی خالی نبودن ....
کلاس توی ذهنم زنده شده بود :
الو روی در می کوبید و مازمور گیر داده بود به خنده های من. نخی در جنب و جوش بود و Polly سرگردان!
و حالا زنگ تفریح :
Polly توپ رو شوت می کرد و مدرسی کیلومتر ها می دوید و حرص می خورد و من می خندیدم . قیچی هم اون روز غایب بود .
عالیه با یه حرکت کوتاه جمع رو می برد رو هوا ......
ضحی ندای هری پاتر سر می داد . کی بود گرگینه شد ؟ لوپین بود دیگه ، نه ؟(از بازیگر لوپین خوشم نمی یاد برای همین عکس نذاشتم از طرفPolly)
منم داشتم به زور به داری دیالوگ یاد می دادم : یه آدمی که هر صفت بدی رو که بگی داشت ؛ یه آدم نامرد بی معرفت بد اخلاق بد دهن !
راستی قیچی ، اون دیالوگ حس پنهان هنوز یادته ؟!
رسیدم به صفحه ی 214 . ضحی آدرس ایمیل و وبلاگ و هر چی که بلد بود برام نوشته بود....به یاد تمام چک و چونه هایی که سر وبلاگ باهاش زدیم . آخرش فهمید یا نه رو نمی دونم !
دوباره صفحه ی 215 . این هدی گیر داده به دماغ من ! خب باید چی کارش کنم ؟ ها ؟ خودت بگو !
دفتر خاطرات رو می بندم و می ذارمش تو کمد و در کمدو قفل می کنم تا دیگه نرم سراغش ولی خودمم خوب می دونم که محاله . نگاهم به نقاشی روی کمد افتاد . اثر استاد Polly . یه گربه و یه موش و گل و خورشید و ابر همگی روی یک صفحه . به همین سادگی !
بر می گردم سر جای اولم : جلوی تلویزیون ؛ خبری نیست ! پس پیش به سوی وبلاگ : یه مطلب ریز که چشمو کور می کنه ...وای ، نه !
دوباره بر می گردیم به میعادگاه همیشگی : جلوی تلویزیون ! جومونگ ـ اذان ـ کلاه قرمزی ـ عید امسال ـ ماه عسل ـ مرد 2 هزار چهره .......
دوباره بر می گردم به دفتر خاطراتم . صفحه ی 213 . یادداشت داری !
یادم می آد اون موقع براش یه جمله دیکته کردم و برام نوشت . واقعا هم دستم درد نکنه . برام نوشته بود :
امروز با هم بودن را تجربه می کنیم
و شاید فردا به یاد هم بودن را
پس بیا امروز را زیبا کنیم
به حرمت خاطرات فردا ....!
دفترم رو بستم و رفتم که بخوابم ....این دفعه خواب دیدم هواپیما سقوط کرده و ما مردیم !
به این می گن یادداشت روزانه ی نوع اول ! فهمیدی Polly ؟