ـ امروز نمی توانم به مدرسه بروم ؛
سرخک و اریون گرفته ام .
سر تا پای تنم پر از جوش و زخم و تاول شده ،
دهانم خیس است ؛ گلویم خشک ؛
وچشم راستم باباغوری شده است .
لوزه هایم هی می زایند و الان به پنج تا رسیده اند و یک کیلو وزن دارند
تا حالا شانزده دانه « آبله مرغان » روی تنم شمرده ام .
آهان، یکی هم اینجاست که می شود هفده تا .
صورتم انگار به رنگ سبز در آمده !
پایم از بیخ قطع شده چشم هایم ، چشم هایم آبی شده ،
گویا « تب نوبه »* هم گرفته ام !
سرفه می کنم ، عطسه می کنم ، نفس نفس میزنم و چه گلودردی دارم !
چانه ام را که تکان می دهم پشتم درد می گیرد !
شکمم یواش یواش تو می رود !
کمرم پیچ برداسته و قوزک پایم در رفته !
باران که می آید ، آپاندیسم درد می گیرد !!
دماغم یخ زده ، انگشتان پایم خواب رفته .
گردنم عین چوب خشک شده ، صدایم گرفته ،
به زحمت می توانم حرف بزنم .
زبانم دارد هی گنده تر و گنده تر می شود .
به گمانم کچل هم می شوم !
آرنجم کج شده ، ستون فقراتم خم برداشته ،
تبم به بالای 108 رسیده !
مغزم آب رفته ،
گوشم کر شده ،
توی گوشم یک سوراخ هم پیدا شده !
ناخن هایم ریش ریش شده ، قلبم ...
گفتی امروز... تعطیله ؟
خدا حافظ ! من رفتم بازی !
اثری از :
شل سیلوراستاین
*: تب ناگهانی
نویسنده : قیچی