سفارش تبلیغ
صبا ویژن



موجFM - مارمولک ها در باد






درباره نویسنده
موجFM - مارمولک ها در باد
مدیر وبلاگ : سه نفر[67]
نویسندگان وبلاگ :
موجFM
موجFM[14]
polly
polly[10]
قیچی
قیچی[5]

سلام اسم من مارمولک ها در باده حالا دیگه یکساله مه. سه نفر من رو اداره می کنن. به امید خدا بازم ادامه می دن. وقتی برای اولین بار با هم آشنا شدیم فقط 13 ساله بودن و تازه داشتن رهسپار می شدن به سوی دوم راهنمایی اما حالا می تونن سرشون رو بالا بگیرن و بگن که 14 ساله اند. مارمولک ها در باد. حکایت ثبت شده از یکسال دوستی سه نفره است. به امید این که حکایت سال ها دوستی سه نفره باشه. من یک گنجینه ام
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
مارمولک های 87
مارمولک های 88
مارمولک های 89


لینکهای روزانه
مقام معظم رهبری [29]
کامران نجف زاده [75]
حجاب [41]
سایت حضرت ولی عصر [25]
کودک ایرانیان [50]
ویکی پدیا [74]
فطرس [30]
خبر گزاری پانا [42]
علمی [37]
دست نوشته های سید مهدی شجاعی [63]
سایت مدرسه ی روشنگر [285]
سایت ترویج قرآن [71]
سایت بوی سیب [45]
دنیای یک فرشته [142]
[آرشیو(14)]


لینک دوستان
حنا دختری با مقنعه
سامع سوم
بچه های شهید
نوشته های یک خانم ناظم!
دیوانه ی دل
پنالتی
دراز گیسو عبور می کند...
طنز و جبهه
سارا ؛برای همیشه...
لحظه ها خاطره اند( دره ی عزیزمان)

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
موجFM - مارمولک ها در باد


لوگوی دوستان











وبلاگ فارسی

آمار بازدید
بازدید کل :73424
بازدید امروز : 3
 RSS 

   

تازه فهمیدم که ما آدم ها چه قدر تنهاییم و چه قدر بدبخت .

من امروز پسر های جوان را دیدم که با ماشین های مثلا باکلاسشون داشتن برای دختر های جوان بوق می زدند . واقعا هدفشون از این کار چیه ؟

من امشب تازه به آسمون نگاه کردم و فهمیدم که توی آسمون هیچ چی ستاره نیست ! من تازه امشب فهمیدم که ستاره ها هم با ما قهر کردن و رفتن ، تازه فهمیدم که ما آدم ها چه قدر بدبختیم که حتی به بالای سرمون هم نگاه نمی کنیم تا بفهمیم چه چیزای قشنگی رو از دست دادیم و من امروز تازه معنی بدبخت بودن رو فمیدم !

بدبختی یعنی اینکه خودت رو یه جور دیگه بکنی ، یه جوری که وقتی خودت رو نگاه می کنی از خودت بدت می آد .

می خوایی جبران کنی ، ولی نمی تونی ، نمی ذارن !

نمی خوام شعار بدم ولی من ، تازه فهمیدم که چه عشقی رو توی زندگی از دست دادیم ، منظورم خداست !        

بله ، ما آدم ها خدا رو فراموش کردیم ، فراموش فراموش ! و برای همینه که بدبختیم ! بدبخت !

نمی گم فقط من بلکه تمام دنیا خدا رو گم کردن . همه ؛ از خدا و پیغمبری هاش گرفته تا پسر ها و دختر های جوان ! هممون !

و برای همینه که همین طور داریم درجا می زنیم ، دور خودمون می چرخیم و به هم دروغ می گیم ! بله ، ما هممون دروغ گو هستیم .

از بقالی که برای فروش یک جنس بیشتر دروغ می گه و می گه که خانوم این همین امروز رسیده ، نه خانوم این ها اساسا از دیروز گرون شدن و...گرفته تا .................

نمی دونم تا کجا بگم ، فکر می کنم این دروغ و دروغ گویی تا آخر ادامه داره !

مادر به دخترش دروغ می گوید و دختر به مادرش ! مغازه دار یه مشتری اش دروغ می گوید و مشتری به مغازه دار !

...و همه ی این ها نشانه ی بدبختی ما آدم هاست . از بی عشق شدن و بی هدف بودن ما آدم هاست .

نویسنده :نگین جون

 



نویسنده » موجFM » ساعت 8:5 عصر روز شنبه 88 اردیبهشت 12

به زور دیدن تکرار فیلم سینمایی شبکه 3 هم که شده بود ، ساعت یازده و نیم از خواب بیدار شدم . البته بیدار نشدم و از خواب پریدم . بازم خواب دیدم همه مردیم ! می دونید چیه ، من از این خوابا زیاد می بینم : یه بار با پرادومون تصادف می کنیم  و می افتیم تو دره . یه بار هم همگی با هم معتاد می شیم  که این یکی از آثار منفی مستند شوک بود . یه بار هم ......

این دفعه تو جاده ی چالوس بودیم ، نه نه .....سوار قایق بودیم و قایق غرق شد و ما مردیم !

این ها همه بهانه ی خوبی بود تا یک روز تکراری مرا خراب کند . بر خلاف تصورم هم فیلم سینمایی خیلی چرت نبود ولی لوس تموم شد .

در کمدو باز می کنم و دفتر خاطراتم رو بر می دارم . صفحه ی 215 . یادداشت غزال :

مرا رود و تو را دریا کشیدند / مرا پایین ، تو را بالا کشیدند

برای خواهش چشمان من بود / که این گونه تو را زیبا کشیدند !

...حس مبهمی به من می گفت که غزال دفتر خاطراتمو با نامه های عاشقانه اشتباه گرفته ......برای جلوگیری از افکار منفی سریع تر به صفحه ی 213 مراجه کردم . یادداشت Polly . معلوم بود اون روز ها ارادت خاصی به فضای خالی پیدا کرده بود . کاشکی خالی نبودن ....

کلاس توی ذهنم زنده شده بود :

الو روی در می کوبید و مازمور گیر داده بود به خنده های من. نخی در جنب و جوش بود و Polly سرگردان!

و حالا زنگ تفریح :

Polly توپ رو شوت می کرد و مدرسی کیلومتر ها می دوید و حرص می خورد و من می خندیدم . قیچی هم اون روز غایب بود .

عالیه با یه حرکت کوتاه جمع رو می برد رو هوا ......

ضحی ندای هری پاتر سر می داد . کی بود گرگینه شد ؟ لوپین بود دیگه ، نه ؟(از بازیگر لوپین خوشم نمی یاد برای همین عکس نذاشتم از طرفPolly)

منم داشتم به زور به داری دیالوگ یاد می دادم : یه آدمی که هر صفت بدی رو که بگی داشت ؛ یه آدم نامرد بی معرفت بد اخلاق بد دهن !

راستی قیچی ، اون دیالوگ حس پنهان هنوز یادته ؟!

رسیدم به صفحه ی 214 . ضحی آدرس ایمیل و وبلاگ و هر چی که بلد بود برام نوشته بود....به یاد تمام چک و چونه هایی که سر وبلاگ باهاش زدیم . آخرش فهمید یا نه رو نمی دونم !

دوباره صفحه ی 215 . این هدی گیر داده به دماغ من ! خب باید چی کارش کنم ؟ ها ؟ خودت بگو !

دفتر خاطرات رو می بندم و می ذارمش تو کمد و در کمدو قفل می کنم تا دیگه نرم سراغش ولی خودمم خوب می دونم که محاله . نگاهم به نقاشی روی کمد افتاد . اثر استاد Polly  . یه گربه و یه موش و گل و خورشید و ابر همگی روی یک صفحه . به همین سادگی !

بر می گردم سر جای اولم : جلوی تلویزیون ؛ خبری نیست ! پس پیش به سوی وبلاگ : یه مطلب ریز که چشمو کور می کنه ...وای ،‌ نه !

دوباره بر می گردیم به میعادگاه همیشگی : جلوی تلویزیون ! جومونگ ـ اذان ـ کلاه قرمزی ـ عید امسال ـ ماه عسل ـ مرد 2 هزار چهره .......

دوباره بر می گردم به دفتر خاطراتم . صفحه ی 213 . یادداشت داری !

یادم می آد اون موقع براش یه جمله دیکته کردم و برام نوشت . واقعا هم دستم درد نکنه . برام نوشته بود :

امروز با هم بودن را تجربه می کنیم

و شاید فردا به یاد هم بودن را

پس بیا امروز را زیبا کنیم

به حرمت خاطرات فردا ....!

دفترم رو بستم و رفتم که بخوابم ....این دفعه خواب دیدم هواپیما سقوط کرده و ما مردیم !

به این می گن یادداشت روزانه ی نوع اول ! فهمیدی Polly  ؟



نویسنده » موجFM » ساعت 1:58 عصر روز یکشنبه 88 فروردین 9

نامه ای برای عشق :

عشق عزیزم  ، سلام !

نمی دونم آدمی یا حیوونی یا فقط کلمه ای هستی که در سه حرف خلاصه می شه ، فقط می دونم  که اونقدر مقدسی که یک روز رو به خاطرت مغازه ها پر از قلبای تیر خورده می شن و آدما به خاطرت می میرن و کارگردانا با موضوع تو فیلم می سازن و خواننده ها به خاطرت ناله می کنن !!!

می دونم اونقدر محکمی و خون داری که اگه یه تیر بهت بخوره ، تا مدت ها ازت خون می آد و تو نمی میری !

می دونم اونقدر گرونی که با پس اندازم نمی دونم بخرمت !!!

می دونم اونقدر معنی پیچیده ای داری که خودت هم نمی دونی .

می دونم که می تونی به راحتی از سر هرکسی تراوش کنی و به آسمونا بری ...........

............

اما تا حالا شده از خودت بپرسی چرا آدما تاریک ترین رنگشونو به تو نسبت دادن ؟!

یا تا حالا شده به این فکر کنی که مامانت با چه انگیزه ای این اسمو روت گذاشته ؟!

............

اگه واقعا اون طوری هستی که تو فیلما نشونت می دن ، بدون خیلی تلخی ! خیلی تاریکی ! خیلی گنگی !

 

از موج اف ام

به عشق ،

با عشق !



نویسنده » موجFM » ساعت 8:10 عصر روز پنج شنبه 87 اسفند 15

حدودا سی سال پیش بود که شما مصمم شدید « آقا بالا سر » نداشته باشید ، بر روی پای خودتان بایستید ، خودتان سرنوشت خودتان را تعیین کنید و بنده و برده ی غیر خدا نباشید .

به همین دلیل ، آمریکا را جواب کردید ، دست رد بر سینه ی شوروی و انگلیس و قدرت های دیگر زدید و عوامل آنها را اعم از شاه و دیگران بیرون ریختید .

و...شاید فکر کردید که کار تمام شد . آنها به طیب خاطر و رضایت کامل رفتند و دیگر دل و دماغ بازگشتن ندارند .

اما چنین نبود و نیست .

همیشه مار دم بریده و پلنگ زخم خورده و روباه داغ دیده باز می گردد تا انتقان بگیرد و دوباره دامن تسلط بگسترد و این سنت جنگلی است به نام جهان !

که هر که درنده تر و وحشی تر است بالا تر می نشیند و حق « و تو » هم می گیرد .

آنها یک سال بعد برگشتند و جنگ رو در رو را آغاز کردند و هشت سال تمام پا بر سینه ی ما گذاشتند و بهترین گل های ما را برچیدند و .... وقتی دیدند ما بنای زنده ماندن داریم و همچنان نفس می کشیم ، این تلاش را هم بی ثمر یافتند .

اما....نرفتند ، فکر کردند تیشه را باید به ریشه بزنند ، به همان ریشه ای که ما را روی زمین نگاه داشته است .

و آن ریشه ، اعتقادات ما بود و هست ، اعتقادی که به ما شخصیت می دهد و عزت نفس می بخشد . اعتقادی که ما را سر پا نگه می دارد .

و الان تمام نیرو و تفکر و ابزار و وسایل آنها برای این تهاجم بسیج شده است .

البته این تهاجم سر و صدا ندارد و بوق و کرنا نمی خواهد .

با هر یک کیلو هروئین می توان کمر بیست هزار جوان را شکست .

همین عکس ها ، مجله ها و نوار های ویدئویی هر کدام سهم مهلکی است که آرام و بی سر و صدا می توان به رگ های جوانان تزریق کرد و او را از پا در آورد .

 این نهایت سادگی است اگر فکر کنیم همه چیز اتفاقی است و هیچ برنامه ای در کار نیست .

و...همین لباس های غربی ، مد های متداول ، شکل آرایش مو و تقلید رفتار و حرکات ، دقیقا تست هایی است که آنها را به نتایج میزان موفقیتشان واقف می کند .

پس بیایید تصمیم بگیریم که این قدر ساده نباشیم ، همین !

سید مهدی شجاعی



نویسنده » موجFM » ساعت 9:28 عصر روز چهارشنبه 87 بهمن 23

زندگی رسم خوشایندی است

زندگی چیزی نیست

که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود

زندگی حس غریبی ست

که یک مرغ مهاجر دارد

سالروز تولد فیچی گرامی باد !



نویسنده » موجFM » ساعت 5:36 عصر روز سه شنبه 87 بهمن 1

مرد جوانی که مربی شنا و دارنده ی چندین مدال المپیک بود ، به خدا اعتقادی نداشت . او چیز هایی  را که درباره ی خداوند و مذهب می شنید ، مسخره می کرد .

شبی مرد جوان به استخر سرپوشیده ی آموزشگاهش رفت . چراغ خاموش بود ولی ماه روشن بود و همین برای شنا کافی بود .

مرد جوان به بالاترین نقطه ی تخته شنا رفت و دستانش را باز کرد تا درون استخر شیرجه برود .

ناگهان ، سایه ی بدنش را همچون صلیبی روی دیوار مشاهده کرد . احساس عجیبی تمام وجودش را فرا گرفت . از پله ها پایین آمد و به سمت کلید برق رفت و چراغ ها را روشن کرد .

آب استخر برای تعمیر خالی شده بود !

از کتاب « نشان لیاقت عشق »



نویسنده » موجFM » ساعت 11:32 صبح روز پنج شنبه 87 آذر 28

حرف های ما هنوز ناتمام ......

تا نگاه می کنی وقت رفتن است ......

باز هم همان حکایت همیشگی

پیش از آنکه با خبر شوی ......

لحظه ی عزیمت تو ناگریز می شود

آه ! ...ای دریغ و حسرت همیشگی

نا گهان چه قدر زود دیر می شود .......

نویسنده » موجFM » ساعت 11:3 صبح روز جمعه 87 آبان 3

<      1   2